نمونه هدر وسط‌چین
چشم صیاد
با پای خود در دام گیسوی تو افتادم گفتی که از سنگی ولی دیدی که دل دادم! با تیر مژگان و کمانِ چشمِ بی‌رحمت با تیغ سودای خودت دادی تو بر بادم با هر چه می‌گویی دگرگون می‌کنی دل را من با غمت غمگین و با خوشحالی‌ات شادم مانند آن شیری که بیند صید سرگشته آهوی چشمت می‌رود کی دیگر از یادم؟ در مورد تقدیرمان شکی اگر داری... من بیستونی می‌کنم گویی که فرهادم! در حصر دوری سر به هر دیوار می‌کوبم با گوشه چشمی کن مرا از بند آزادم! انگیزه‌ی دیدار تو شوقی به من بخشید بودم کویری خشک و از ذوق تو آبادم! آری به چنگ آورده‌ای قلب معین اما خوشحالم افتادم به دام عشقِ صیادم!
✍️ معین محمدی
پیمایش به بالا