🥀 بوسهی ماه
زنجیر قرارم متلاشی شده پیداست
آرامش دل رفته از این شعر هویداست
خَلقی همه شاکی، گله از کار تو دارند...
جرم تو همین نقشِ فریبنده ی زیباست
از سستی من نیست، چو آهن بود این دل
مشکل سر زیبایی این چهره ی گیراست
در شهر هیاهوی شدیدی شده انگار
از دیدن تو غلغلهای یکسره برپاست
رؤیت شده گفتند هلال و شبِ عیدست
غرق رخ تو مژده دهند ماه همینجاست!
یک بوسه بدهکار منی، خرج تو گر شد
عشقی که دلیل همه ی وصفِ غزل هاست
بوسیدی و گفتی به معین، وقت تلافیست
یک شعر طلب داری و گفتم که مهیاست!
✍️ معین محمدی