منظومه عشق | معین محمدی
منظومه عشق
چه شیرین و چه شور انگیز ببردی دل ز من مَهرو
هلاکم می کنی آخِر ، به بند آن خم ابرو

به قربانت شوم زیبا! فدایِ تو شوم آخِر
بیا جانم بگیر از من که نزدیکت شوم زین رو

به چشمانت اسیرم من چونان پروانه ی بی بال
نمی خواهم که بردارم ز چشمت دیده را دلجو

لبم می نالد از خشکی، دلم محتاج تیمارست
شفا آور بدان بوسه که محتاجم بدین دارو

دلم جز او نمی خواهد کسی را جا کند در خود
چو خورشیدی زمینم من که می گردم به گرد او
✍️ معین محمدی