بوسه ماه | معین محمدی
بوسه ماه
زنجیر قرارم متلاشی شده پیداست
آرامش دل رفته از این شعر هویداست

خَلقی همه شاکی، گله از کار تو دارند...
جرم تو همین نقشِ فریبنده ی زیباست

از سستی من نیست، چو آهن بود این دل
مشکل سر زیبایی این چهره ی گیراست

در شهر هیاهوی شدیدی شده انگار
از دیدن تو غلغله‌ای یکسره برپاست

رؤیت شده گفتند هلال و شبِ عیدست
غرق رخ تو مژده دهند ماه همینجاست!

یک بوسه بدهکار منی، خرج تو گر شد
عشقی که دلیل همه ی وصفِ غزل هاست

بوسیدی و گفتی به معین، وقت تلافیست
یک شعر طلب داری و گفتم که مهیاست!
✍️ معین محمدی