غربت و قربت | معین محمدی
غربت و قربت
دلم در پیش محبوب و خودم در دوری از یارم
امید وصل واهی را به روی شانه بسپارم

سرانجام شِکوِه ها شاید به این دوری بیفزاید
ولی من از تو ای محبوب؛ گله دارم! گله دارم!

نگارم! قد رخساری که همتایش نمی باشد
بیاور جام قُربت را که زین دوری بیزارم

زبان الکنم گاهی به ذوق دیدن معشوق
چو غنچه بشکفد از نو، ز شوق روی دلدارم

مرا یادست ز لبخندت که برد آرامش دل را
نیامد بعد از آن لبخند، دگر خنده به رخسارم
✍️ معین محمدی