قتلگاه قلب | معین محمدی
قتلگاه قلب
غزلی دید و غزل نیز دلش، شیدا کرد
راه دلدادگی اش را به دلبر وا کرد

به طریق نظر از وی ، شده او مسحورش
چه فریبنده به قلبش، خودش را جا کرد

مستِ چشمش شد و شد محو نگار دلجو
دیده بست و دم بعد یک غزلی انشا کرد

گرچه هرچیز که گوید دل من کافی نیست
وصف زیبایی او، کس نَتَوان ایفا کرد

بُرد از او گویِ دل و برد حواسش را نیز
شور او شعر شد و سرّش را افشا کرد

حیفِ آن دیده اگر نیست به روی تو رهی
عمر خود را تلف و هرچه که کرد بیجا کرد

گرچه در قدر تو هرگز نبوَد همتایی
نتوان بهتر و زیبا ترِ تو پیدا کرد

لیکن این دل بسراید، غزلی پشتِ غزل
به امیدی که سرِ صحبتِ خود را وا کرد..
✍️ معین محمدی