آخرین قصه ی تازه | معین محمدی
آخرین قصه ی تازه
ای عشق من بگو چرا شد این‌چنین بگو، بگو
شکستی عاقبت به سر خیال دل سبو، سبو

تو گفتی از فراق و من دروغ میشمردمش
چه راست بود این دفعه، ره کج نگاه او...

شکار شور لحظه ها، شروع شعر تازه است
شکوه گر و گلایه مند، عشوه گر و بهانه جو

تو آمدی دمی دگر ولی به قصد ترک من
چه عزم جزمی ای عزیز برای قتل قلب او

سرایت نسیم عشق تبسم آورد به لب
خنده ی شاعرانه ای‌ست، شبیه شعر شاملو

چو شد نصیب من ز عمر فراق بی فراغ دل
خموش شد چراغ عمر، شدم بدون آرزو

سکوت آخر تو عشق، بیان راز تازه ای است
پر از قضاوت و قیاس، روایتی نکو، نکو...
✍️ معین محمدی