شک در اشک | معین محمدی
شک در اشک
با پرسه در دریای درد من را تو پیدا می کنی
گر مرگ باشد چاره گر، آن نیز ، ایفا می کنی

مقهور احوال نژند؛ سرگشته از دنیای گند
آن دشنه ی برنده را در قلب من جا می کنی

انگار دنیا را دو روز جز غصه ی بسیار نیست
کامِ همیشه تلخِ من، بهر چه حاشا می کنی؟

دستم رها کردی که تا با پای خود بالا روم
یارا چرا در راه عمر ، پایین و بالا می کنی

من هم‌مسیری با خودم در درد و دل میخواستم
دل را دلا از روی چه، با گریه تنها می کنی

ای بی وفا این آبشار روزی به رودی میرسد
خود را به کام سرنوشت هم خو و هم پا می کنی

درد درون قلب من، راز خودت را فاش کن
تا کی بارِ گریه را زین جا به آنجا می کنی
 
متنِ نگاهت روزگار، با یک طلسم همراه بود
این جادوی تاریک را در جانم انشا می کنی

ای ساحت دل بی گمان سر میرسد روزی غمت
قفل کلیدِ بر لبم ،  را  عاقبت وا می کنی
✍️ معین محمدی