اختر بخت سرگردان | معین محمدی
اختر بخت سرگردان
تو از اول نمودی رو، به من بخت سیاهم را
تو گفتی که دل ارامی ولی بردی رفاهم را

از اول گفتم این قصه ندارد آخر خوبی
که تنها تر نمود از قبل، دل بی سرپناهم را

تمنای تو جان‌آرام گرفت از من دلِ آرام
بتاب ای اختر بختم، نُما روشن نگاهم را

برای دلبری از تو هر انچه می شدش کردم
دگر نوبت ز توست مهرو، ببَر قلب سیاهم را

مگر جز نیکی و خوبی نمودم با شما جانا
تقاص پس میدهم بهرِ کدام خطب و گناهم را؟

غم دوری ز تو گرچند شده چون مونس جانم
جهانم را گرفتار و عوض کرد قبله گاهم را

دلا آرام باش اینک، طلوع صبح نزدیک است
رسد روزی که خواهی دید حال رو به راهم را
✍️ معین محمدی