چشم‌انتظار | معین‌ محمدی
چشم‌انتظار
خسته از اینهمه سردرگمی و حیرانی
خبری ده وَ بگو آنچه که خود می دانی!

زین هیاهو که سراسر همه را سِرّی هست
زینهمه همهمه و حیرت و سرگردانی

خسته، آشفته و بی تاب به سویی سپری
پرسه در ورطه ی فریاد و داد و نالانی

که همه در همه حالند پر از فکر و خیال
در هیاهوی میانِ غم و پریشانی

وضع ما نیز نگردد بِه از این حالتِ حال
بهر چه می کشم این بارِ زجرِ بی جانی

هرچه کوشیده ام آن عشق بدست آوَرَمش
ذره ذره شده آب، شمع جانِ جانانی

سنگِ درد می شِکَند شیشه ی بغض را آخر
قطره قطره چکد از ابر چشم، بارانی

همگی گوش به زنگ تا که خبر زود رسد
خبری ده که چه شد راز و سرّ پنهانی

چشم تاریک تو و صورت پژمرده ی من
همه دلگیر و همه‌پر غم از این مهمانی

می رسد عاقبت آن تندبادِ گریه ی ما
تا که دریای دل ما بشود طوفانی

بندِ دنیا ، همه از میله های غم باشد
که به بندِ غم اسیرم به سانِ زندانی

که پریشانم و حیرانم و همواره حزین
بهر احوال معین نیست راه درمانی
✍️ معین‌ محمدی