انتخاب | معین محمدی
انتخاب
صُنع رخسارش مرا افکنده در حَصر جواب
صد هزاران برده در برق نگاهش در عذاب

گیج و سردرگم که تا آخر چه خواهم عاقبت
قاطعانه یا مردد ، با ثبات یا آب و تاب؟!

شاید آخر جای شعر با کُد به دل جا وا کنم!
راز و رمزم را بگویم با زبانی بی حساب!

التهاب برقِ چشم و مکرِ صُنع و دلبری‌ت!
بین مشتاقان چه می گردد ز فرطِ اضطراب

فرقِ ما با هم از اول بوده در تصمیم عشق
باز باشد دست تو در اختیار و انتخاب

گه سراسیمه که باید تا بدست آرم تو را
یا پریشان تر گهی تا بینمت تنها به خواب

دل بگو از داغِ و دادِ گریه هایت بعد هجر
گرچه هردم میزنی بر صورت گریان، نقاب

در عجب از وضع معماریِ دل انگیز عمر
وعده ی پایان خوش را داده است اما سراب!

ای معین! آخر تو ماندی یکه در پیکار عشق
هرچه می‌خواهی بزن با جان‌ودل، بی احتساب
✍️ معین محمدی