دفترچه تقدیر | معین محمدی
دفترچه تقدیر
تو گفتی با من از ماندن چرا ما را رها کردی
امانت دادمش دل را ولی با آن چه ها کردی

اسیرم من به گیسویت اگر افتاده ام در بند
حصار دیدگانم را چرا از خود جدا کردی

بسی خوشحالم از اینکه میسر گشته سودایت
برو راحت که حقم نیست اگر دِینی ادا کردی!

شرابِ بوسه ات پر کن لبالب جام لب ها را
فراموشش نمی گردد کسی را که شفا کردی

برای دیدنت دلبر هیاهویی پرست در شهر
تو با شلاق چشمانت چه غوغایی به پا کردی

نخواه از من به آسانی ز یادِ خود برَم جانا
همان دم را که مهرت را درون دل تو جا کردی

بس است انکار این فتنه که در قلبِ من افکندی
درون دفتر فکرم تو شعری تازه وا کردی

نصیب وعده ی واهی شده چشمان گریانم
تو در تخمین تقدیرم بدونِ شک خطا کردی

همه گفتند نخواهد شد ولی باور نمیکردم
که من سعی خودم کردم ولی این را روا کردی!
✍️ معین محمدی