درمانِ درد بی‌درمان | معین محمدی
درمانِ درد بی‌درمان
بگو دنیا چرا اینگونه است و این چنین است
به سودای دمم بشنو که با غم هم طنین است

جهان، افروختی با سازِ عشق و سوز اندوه
شکاندی هر چه پیمانه، هر آن چه در زمین است

نشاندی در گلو بغضی و آوردی به سر درد
دلم مشغول و گفتی با من اینجا که همین است

اسیرم کرده و بازیچه ام کردی در این جا
به بازیِ زمینی ای که پوچست و حزین است

ز بیم گرگ آدم های نا آدم ، گریزان
به هر پستو نگر انگار ، گرگی در کمین است

سراپا درد و اندوه و سراسر بغض و در آه
شبیهِ کودکی گریان که بی پروا غمین است

خیالم سروِ پرباری ز دردِ بی سروپای
جهان و جان من گویی که با غصه عجین است

چه دلگیر است این احوال غم آلود دنیا
چرا همواره این احوال با غم همنشین است

ولی ای درد من، گویا تو تنها یار مایی
خیالی نیست که، این قسمتِ تلخِ معین است.‌..
✍️ معین محمدی