دیده‌ور | معین محمدی
دیده‌ور
ای غزال فکر من بگریز و رو زین دشت و بر
تا رها گردی رها، زین بیم و زین پندار سر

انتهای راه ما با هم یکی باشد ولی
در مسیر اَما نمی افتد به هم ما را گذر

می سرایم گرچه با سردرگمی و خستگی
شاعری زله، غمین و نیمه‌جان و دربه‌در

ای همه ماوای من، ای شور و شوق ناتمام
عشق تو انگیزه ای در وصف شعر تازه تر

دل خودش از داغِ دیده باخبر باشد ولی
کار هر روزش همینَست و نماید دیده، تر

من خلافِ وعده ای که داده بودم کرده ام؟
پس چرا کردی دوباره داغ دل را شعله ور

حیف زجری که روا بردم، برای راه عشق
هر تلاش پوچ و هر رنجی که بردم بی ثمر

منتظر بودم که شاید آید از او یک نشان
همچنان در انتظار و چشم به راه یک خبر

رود اشک از خانه ی چشمم گذر خواهد نمود
گر حذر داری ز دیدار معین باری دگر
✍️ معین محمدی