التیام | معین محمدی
التیام
چه زیبایی اگرچه نه، نمیدانی خودت آن را
ربودی هر چه دل بود و نگاه دیده بانان را

خدا در خلق رخسارت، کمالش را ادا کرده
که از هرکس تو را بیند بری هم قلب و هم جان را

نگارم روی زیبایت خریدارم بگو نرخش؟
بیارزد گر فروشم جان که گیرم مهرِ جانان را

تو شوق اندکی آری ولی زخمی زنی بر دل
که تا آخر فقط خود سَر دهی دستور درمان را

شبیه خنجری، گاهی ببُری یا کنی درمان...
چه رمز آلود و وهم آلود، باشد حال پنهان را

نداری درد گویا نه؟ که بر دل ضربه هایی هم
زدی اما بِدان با تو بمانَد دردِ وجدان را

شکسته قلب من امشب شبیه شیشه ی چشمم
به عذر تازه مهمان کن دل محزون مهمان را

دل غمدیده ی ما را تو شعر تازه آوردی...
معین! هر درد باشد، التیامِ حال یاران را
✍️ معین محمدی