آوای خیال سر | معین محمدی
آوای خیال سر
در هوای تو مگر می شود آرام گرفت
بی قرارت شده یاری که دلارام گرفت

نه فقط حال کنونم که خیال تو مرا
همه روز و همه شب، لحظه و هنگام گرفت

غزل امشب نظری کرده به طبع دل ما
شور تو شعر شد و مهر ، سرانجام گرفت

با خیالت به ملاحت بنشیند لبخند
فکر و ذکرت همه ی باقی ایام گرفت

گفتمت راز نهان را که چه میخواهم و تو
خنده بر لب زدی و درد من اِتمام گرفت

خیره بر چشم تو و محو نگارت زیبا
بوسه بر گونه تو جامه ی اقدام گرفت

کیمیای رخ تو زر، بکند مس که معین
غزلی گفت و ز تو عاقبت او کام گرفت
✍️ معین محمدی