هشدارِ سرخ | معین محمدی
هشدارِ سرخ
خبر آمد، که عشق آخر به سمت مرگ می لغزد
نشان ترس بر صورت، به لب با لرز میپرسد:

کجایی جانِ دل آسا چرا ما را رها کردی؟!
نمی گویی چه بی تابست، نمی بینی که می ترسد

فدا کردم جهانم را که یک دم همدمم باشی
نشد جز مُهر غم، از تو، به ما مُهری دگر بَر زد

چه شد دیوار امیدم فرو میریزد و انگار
که از "نه" های پی در پی به سر آوار میریزد

تمنای تو جانانم بسوزاند جان من آخر
نمی ارزد شوی عاشق! نمی ارزد! نمی ارزد..
✍️ معین محمدی