تاریک‌خانه ی دل | معین محمدی
تاریک‌خانه ی دل
از این آزار بی پایان، مگر آسان بود عادت
در این گرداب محنت ها کجا عاشق بود راحت؟

نشانم ده رهی را چون، که سر زین غم برآرم من
بخوان پایان این قصه، که دل پر گشته از محنت

مَهی در پیش چشمانم، ولی باید رهایش کرد
اگر چه عشق شیرین است ولی رنجانَدَت، غایت

دلارام، گرچه آرامم، ربودی از دلم لیکن
چه شیرین شور کردی بخت و فرسودی مرا طاقت

اگر امکان دل کَندن مرا می بود جانانم(:
رها میکردمت دلجو در این لحظه در این ساعت
✍️ معین محمدی