ماوای پندار | معین محمدی
ماوای پندار
تو با یک غمزه ی پنهان، مرا آشفته تر کردی
قرارِ ما نبود اما تو ما را دست‌به‌سر کردی

عجب کوتَه بُوَد فکری که سودایت به سر گیرد
به جنگ عقل و دل گویی، تو قلبم را سپر کردی

نهفتم در پسِ فکرم که باید روزی از دنیا
بگیرم پس تو را لیکن تو از چنگم گذر کردی

هوای مهرِ تو در من سراسر، آتشِ جان شد
تو خونم شیشه‌ و‌ چشمم به‌خونِ دیده، تر کردی

عجب احوال غمباری، سخن کوتاه، باید کرد
نفهمیدم که لبخندم، چگونه بی اثر کردی

مزار عمر من جانا شب ترک تو خواهد بود
شب تلخی که قلبم را از قصدت خبر کردی

ز گفتار تو می بارد هزاران دِشنه بر قلبم
که من هرقدر کوشیدم تو از وصلم حذر کردی

به دریای غمِ عشقت زنم پرسه، که با عشوه
جهانی‌ را تو در‌ غصه ببین که غوطه‌‌ ور کردی

زبانم الکن از وصفت بُتِ دلداده ی زیبا
مرا با دلبری ای یار غرقِ در نظر کردی

ز آوای دل انگیزت بخوان نامِ معین را باز
که آخر، مصرع ما را به اسمت مختصر کردی
✍️ معین محمدی