تب مرگ | معین محمدی
تب مرگ
نمیرسد ز عشقِ تو مگر به جرعه ای ز غم
اگر رسد به مو،  ولی، پاره نمیکند ز هم

اسیر تاب موی تو ، به تب رسید، حال من
دلا ز راه دلبری چرا چُنین کنی ستم؟

بهانه ای نمانده است که رو کنی برای دل
شفاعتی نما بنوش، ز جام عشق بیش و کم

تب دلم ز درد عشق ضماد مِهر لازم است
نمانده شوق دیگری که دل به زندگی نهم

دگر خزان فصل عشق به نوبهار می رسد
بیا که دیر می شود به روی ماه تو قسم
✍️ معین محمدی