اکسیر عشق | معین محمدی
اکسیر عشق
مس را زر می نماید کیمیایِ شعر ما
آتش دل می فزاید شور عشقِ آشِنا

من چو دریا هستم و تو ساحل دریای دل
موج عشقت خوانَدَم ناخواه سوی تو فرا

در نظر آیی مرا گر لحظه ای بار دگر
می فشارم دستِ مهرِ دلبرِ پر مدعا

جام لذت پر کند از صورت زیبای خود
باده ی مستی فزاید شاهد زیبای ما

می نشیند مهر وِی در دل چو می گوید سخن
بی قراری می کند گر او نگوید ماجرا!

عاشقی شورش عیان و شاعری شعرش عیان
شعر بی پایان تویی ای مصرع بی انتها
✍️ معین محمدی