آهِ دامن‌گیر | معین‌ محمدی
آهِ دامن‌گیر
هر دفعه گویم با خودم، این‌دفعه، بار آخرست
اما همیشه باز هم، فکر و خیالش در سرست

احساس دلتنگی چو در من میکند گاهی اثر
گرگِ خیالت، در کمین، دنبال صیدی دیگرست

عشقت چو افتد کار خود را میکند بی اطلاع
یک‌باره دیدم آتشی، بر قلب و جان و پیکرست

در درد و دل ها گفتم‌ از بارِ غمی که میکشم...
از حال ویرانم شنید، گفت «این، برایت بهترست»

پرسیدی از من « پس چرا حالا کنی افشای راز؟!»
گفتم «چه فرقی میکند؟ دیگر که چشمانم ترست!»

من خون دل ها خورده ام، از دست تو اما هنوز
جای تو ماندم پای عشق... این کارِ یارِ دلبرست

گر افتی از چشم معین، هرگز نماند بی جواب
آهم بگیرد گر خدا ، بین من و تو داورست...
✍️ معین‌ محمدی