پس از او | معین محمدی
پس از او
آن عشق جگر سوز دوباره غلیان کرد
در عمق وجودم، غم دیرینه نهان کرد

یک روز به من آن خبرِ دلکشِ پر درد
از سوی رقیب آمد و بغضم فوران کرد

لیلی ات اگر بگذرد از عشق تو دیگر
کاری که به حال دل مجنون نتوان کرد

ای داد! چه سخت‌است اگر بشنوی از یار!
او مهر و وفا را همه، خرجِ دگران کرد

آن دوست که روزی به تو پیمان وفا داد
یکدفعه گذشت از سرِ پیمان و چنان کرد

بشمار شمارِ شب تنهایی دل را
بر یاد بیاور چه کسی با تو همان کرد!

عمری به امانت بسپردم به تو دل را
احوال من و فصل دلم، سرد و خزان کرد

تا دیدم از آن آیِنه تصویر تو بی من
باران زد و اشکِ غمش از دیده روان کرد

دریای خروشان نگاهت چه مگر داشت؟
آرامش دل برد و معین را نگران کرد...
✍️ معین محمدی